۱۳۹۳ اسفند ۷, پنجشنبه

چه کنیم که چنین نشود یا چه باید کرد تا چنان شود؟!

چند سطری به بهانه ی جایزه ی حقوق بشریِ " مسیح علینژاد "

آدم شکاک و بدبینی هستم! البته به منطق پس پشت تمام جوایزِ حقوق بشری و تحسینهایِ آدمهای سر ذوق آمده. همیشه هم به هر بهانه و مناسبتی، نیش و کنایه ام را زده ام به این جماعت. از همین رو از وقتی پا را از ایران بیرون گذاشته ام، تماسی با این قبیل سازمانها نداشتم. با این وجود ، تماسها هرگز از طرف این سازمانها یا رسانه ها قطع نشده است. گاه و بیگاه نامه ای، مسیجی یا تلفنی داشته ام که بیا و در فلان سمینار وراجی کن یا برای بهمان تریبون چیز بنویس. اولش به خودم بدبین بودم. مثلا سوال میکردم آخر چرا "بی بی سی فارسی" باید به من پیشنهاد یادداشت بدهد؟ مگر من چه خبطی کرده ام که اینها فکر میکنند به دعوتشان لبیک میگویم؟ چرا العربیه باید فکر کند من به چنان قهقرایی گرفتار شده ام که برای آنها یادداشت بنویسم؟ چرا باید فلان نهاد حقوق بشری که بنده تا فیها خالدون به مناسباتش انتقاد دارم فکر کند من میروم و در پنل آنها داد سخن میدهم از حق کودکان کارگر ایرانی؟! ( که اگر رفته بودم و آدم پیگیری بودم ، تا حالا یک جایزه نقدی یا دست کم یک دیپلم افتخار با قاب شاخ گوزنی دشت کرده بودم و کوبیده بودم به دیوار خانه مان یا شاید هم یک نسخه اش را میگذاشتم بعنوان فرتور فیس بوکم ) بعد دیدم که اینطور نیست. وقتی شما یکهو وِل میشوی در یک برهوت و از متن جامعه ات میخزی به حاشیه، ولو اینکه رادیکال ترین آدم شناخته شده روی کره ی خاکی باشی، تورها برایت پهن است. نه اینکه حضرتعالی موجود منحصر بفردی باشی. خیر! برای اینکه شما را اگر چه بعنوان یک فرد تور می زنند ولی در نهایت انحرافت را به راست، میگذارند به حساب ورشکستگیِ یک جنبش. در واقع شما فقط فکر میکنید که بصورت فردی اشتباه یا انتخاب میکنید، در حالیکه دودِ خبط تان مستقیم توی چشم سرمایه ی اجتماعی میرود که شما را عددی کرده و برایتان هزینه داده. چنانکه در این مورد بخصوص یک تاریخ سرکوب شده از عدم سازشکاری چپگرایان ، با تصمیماتِ کاملا فردیِ یک "شهروند آزاد شده" ، مورد هجوم ایدئولوژیک قرار میگیرد.
هر چه بوده گاهی محترمانه و گاهی کمی غیر محترمانه و اغلب با مسکوت گذاشتن تماسها، خودم را از این بازار مکاره کنار نگاه داشته ام. در ثانی اگر با خودم صادق باشم باید بگویم آخر چه کسی تعیین میکند که یکی مثل من اجازه دارد بشود نماینده یا سخنگو یا حتا کاردرست و کاربلدِ این حوزه. چطور است که فعالان واقعی این عرصه ، در پروسه ی این گزینش ها مداخله ای ندارند و عده ای سرمایه گذار و تعدادی شومن و البته برخی فعال ناآگاه برای خودشان می برند و می دوزند؟ (در حالیکه بنده حتم دارم کودکان کار و فعالان حوزه ی کودک اساسا تشکیلاتی ندارند که بخواهند نماینده داشته باشند. که اگر هم داشتند این حقوق بشری های نازنین باز به جای تشکیلات ، فردمحوری و فرد عزیز هم خودمحوری را در دستور کار قرار میداد)
بدون کمترین تعارفی باید بگویم جمهوری اسلامی ایران را یکی از عمده ترین ناقضین حقوق کودکان ، کودکان کارگر و مهاجرین میدانم. سالها در این حوزه فعالیت کرده ام و بیش از این، سالها به این مسائل فکر کرده ام. ولی انصافا هرگز دست و دلم نمی رود ، تجارب و گزارشهای منتشر نشده ام را دستمایه ی چهار فقره " اوه مای گاد " گفتن سوپر کافه نشینهای اروپایی بکنم. 
در واقع اینجا ما با یک مساله ی بنیادین در حوزه ی زندگی شخصی مواجهیم و یک دوگانه ی ایدئولوژیک . مساله ی بنیادین اقتصاد است و میل همگان به زیستی حتی المقدور بی دردسر. روی همین بنیاد ، تمناها و توانایی های شخصی هم نقش بازی میکند. مثلا همه ی ما که خاستگاه طبقاتی مشابهی نداریم. یا همه ی ما که چهار تا رفیق سرخط و همیشه منتقد کنارمان نداریم. یا همه ی ما که به یک اندازه طاقت مقاومت نداریم. (راستش آدمهای زیادی را میشناسم که زیر شکنجه مثل کوه مقاومت کرده اند ولی زیر پیشنهادهای مالی و خرید پرستشژ وا داده اند. )
آن دو گانه هم از این قرار است که آرایش رسانه های جریان اصلی اپوزیسیون مشخصا به دو صفِ لابیستهای حاکمیت و لابیستهای نئوکانها و صهیونیستها تقلیل پیدا کرده است. دسته ی اول مثل آب خوردن اخبار اقتصادی را جرح و تعدیل میکنند و رخدادهای سیاسی حاشیه را سانسور ، و اساسا از امر سیاسی در ایران را به یک جور کنش پر فیس و افاده ی روشنفکرمآیانه تقلیل میدهند. ( البته همینها هم هستند که با وجود خارج نشین بودن، به خیلی از این کمپینهایِ شیک و مجلسی داخل کشور و موج هشتک زنی و خیزش لایک زنی ، جهت میدهند. ) دسته ی دوم هم تا دلتان بخواهد سیاه نمایی میکنند و عربده کشی و مثلا هیچ ابایی ندارند که برای بُلد کردن اعدام در ایران کلا بر پروسه ی اعدام در عربستان یا نقض حقوق بشر در استرالیا و ... ماله بکشند. در این میانه یک اکتویسیت ، سرانجام یک آب زمزمی برای غسل کردن یکی از این دو می یابید و به خوبی و خوشی به زندگی سیاسی و البته اقتصادی تان ادامه میدهد. 
اینهمه را گفتم که اینرا بگویم! 
ما ( چپی را عرض میکنم که چس مثقال برای خودش و طبقه اش هویت و پرنسیپ قائل است ) به هر دو دسته انتقاد بنیادین و با هر دو گروه مرزبندی ایدئولوژیک جدی داریم. در عین حال پول و پله هم نداریم که رسانه هوا کنیم. همین چهار تا رسانه ی فسقلی موجود هم سایه ی هم را با تیر میزنند؟ چه کسی باید خبررسانی کند و به خلایق تحلیل بدهد و صدای فرودستان باشد؟ این سوال را جدی میپرسم؟ چه باید کرد؟ من پایه ام هر دو طرف این جدال ایدئولوژیک را که هیچکدام هم نسبتی با تهیدستان ندارند بزنیم. اما چه داریم جایش بگذاریم؟ قرار است کاری بکنیم یا نه؟ اصلا می توانیم؟ مثلا می توانیم از محو شدن رفیقی که هزار تا کار از دستش برمی آید در زندگی شخصی و امورات روزمره جلوگیری کنیم؟ می توانیم چهار تا کار از چند تا آدمی که با وجود بی پولی و نداری و انزوا انجام میدهند را بدون حب و بغض شخصی به خوانش بگیریم؟ نمی دانم ولی باید همچنان پرسید که " چه باید کرد "؟ بدون پاسخ دادن به این پرسش ، احتمالا باید پذیرفت که ما برخلاف داد و قال همیشگی در نقد سنتهای نسل پیشین چپگرایان ، کمترین برگی به دفتر مبارزات چپ ایران اضافه نکرده ایم جز اینکه یا با نوستالوژی آن دفتر شبها را سر میکنیم و یا اینکه با لگدمال کردنش فکر میکنیم ، طرحی نو در انداختیم و چپی دیگر گونه شدیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر