۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

کار کودک بمثابۀ یک انتخاب!


بیست و یک تیر ماه روز " بدون نایلون " نامگذاری شده است. به همین مناسبت یکی از انجمنهای حمایت از حقوق کودکان به فراخوانی منتشر کرده است و ضمن ترغیب شهروندان به استفاده از کیسه های پارچه ای، از آنها خواسته تا کیسه هایی را که توسط کودکان کار و در کارگاه تولیدی وابسته به این انجمن تولید شده اند خریداری کنند. تنظیم کنندگان فراخوان وعده کرده اند که مخاطبان آنها با چنین انتخابی، نه تنها در کنش زیست محیطی مشارکت خواهند داشت بلکه در کار خیر کمک به کودکان نیز سهیم خواهند بود.

اگر چه غلبه رویکرد " خیریه " در این فراخوان محرز است، و اگر چه این دوستان خواهند گفت تاکید بر " لغو کار کودک " از طریق توانمند سازیِ کنش سازمانی حائز جنبه های آرمانگرایانه است، اما پرسش این است که آیا "تولید مناسبتی"، دقیقا به معنای رسمیت شناسیِ تامِ " کار کودک " و " منطق بازار " نیست؟ مثلا به مناسبت روز مادر، پدر، کودک، دختر، سالمند، هوای پاک و .... نمی توان تولیداتی مختص همان روز و با استفاده از کار کودکان تولید کرد و نهایتا مشتری را ترغیب نمود تا به جای خرید از فروشگاهها، از فلان انجمن خیریه که حاصل کار کودکان را عرضه میکند خرید کنند؟

طرحی از یک طرد: کلّیاتی پیرامون کارگران ساختمانی

خوانش این متن تقدیم می شود به «ارسلان چراغی لیاولی»، کارگر ساختمانی ای که تمام شد…

«او مثل یک آدم راه نمی رفت. به یک آدم شباهت نداشت. کاریکاتوری از بشر بود. گوشه‌ای کج شده، تو سری خورده، و گمنام از هستی.» (1)این توصیفی است که جک لندن از یک شهروند وازده اجتماع، از یک «مرتد» به‌دست می‌دهد. با قدری فاصله‌گرفتن از نتایج اخلاقی لندن و تجویزات پرودونی، می توان سرنخ‌های چرایی این فاصله گذاری اجتماعی را در مارکس بازیافت. او جایی در توضیح تفاوت هستی اجتماعی برده و کارگر می‌نویسد:«برده نیروی کار خویش را به برده دار نمی‌فروشد، درست همان‌طور که گاو نیروی کارش را به دهقان نمی فروشد. برده یک بار برای همیشه خودش به ضمیمه نیروی کارش به صاحب اش فروخته می شود. او کالابی است که از دست یک صاحب به دست مالک دیگر در حرکت است. {…} برعکس کارگر آزاد خود را بخش بخش می فروشد. او هر روز 8، 10، 12 و یا 15 ساعت از زندگی خویش را حراج می کند، امروز مثل دیروز و فردا مثل امروز. به چه کسانی؟ درست مثل حراج، یعنی بیشتر به آن هابی که مزد زیادتری عرضه کنند.» (2)

پراکسیسِ امید و طاقِ بلند آرزو؛ خوانش مارکسی از مفهوم هگلی

آرزو بر جوانان عیب نیست

برخی از گزاره ها یا حتی احکام «عقل سلیم»(1) با رخنه در زیرین ترین رسوبات ذهن، آرام و رندانه ادوار تاریخ را طی کرده اند و با تحول به اشکال زیباشناسانۀ زبان، همچنان نیز به فراخور هر وضعیت و مناسبتی مورد مصرف قرار می گیرند.یکی از عام ترین و پر مصرف ترین این اشکال، بازنمایی احکام عقل سلیم در قالب ضرب المثل ها است. کلام موزونی که کاربر را قادر می سازد تا بدون رجوع به دشواری های تحلیل موقعیت، از برخی احکام پیشینی استفاده کند. احکامی که به مثابه انباشت تجربه نسل های پیشین «بر مغزهای زندگان سنگینی می کنند». اما همین ضرب المثل ها نه تنها حاوی بار معنایی مقتدری در بازتولید اقسامی از تبعیض های قومیتی، طبقاتی، جنسیتی و … هستند بلکه حتی به چنان نهادی در زبان بدل شده اند که گاه در گفتار و نوشتار دگراندیشان و منتقدان تبعیض نیز ظاهر می شوند.«آرزو بر جوانان عیب نیست» ، یکی از همین ضرب المثل هایی است که بارها ما را طرف » خطاب » قرار داده و با وجود این که ناظر بر دالّ عام خطا پوشی و مسامحه است، اما در نهایت سرکوب زبانی معناداری را بازتولید. این ضرب المثل » آرزو » را کارویژۀ جوانی و جوانی را مقطعی از تاریخ فرد در نظر می گیرد که به ناگزیر با فقدان واقع بینی عجین شده است.