اذعان به خصلت بحرانسازِ دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، برای سالیان متمادی ترجیعبند اشارات نظری مخالفانش بوده است. در این برداشت، بازتولید بحران از لوازمی است که به مهار پارادایم متزلزل مشروعیت یاری میرساند. اگر چه این خصلت به راستی در صحنهگردانی سیاست ایران حائز نقش باشد، اما خود مولودِ معدود روزنههای امید و زمزمههای تغییر نیز بوده است. در واقع اصرار بر قدرت فائقهی جمهوری اسلامی در بازتولید بحران و مدیریت همزمان آن، حکومت را در کسوت اژدهایی هفتسر بازنمایی میکند که خود آتش میدمد و خود نیز به دُمکوباندنی شعله را فرو مینشاند! این در حالی است که بحران، در مراحل تکوین تاریخی خود، خاستگاه خلافآمدِ نیات حکومت نیز خواهد بود و فینفسه در خویش، تعرض و تعدی به صحنهگردانان را نیز میپرواند.
تنشها، شکافها و گسستهای حاکمیت، نه تنها ابعادی مهارنشدنی از تکوین بحرانها هستند، بلکه حاملان خلقِِ فضای حیاتی برای بالیدن آلترناتیوهای فرماسیون موجود نیز میباشند. بنابراین بحران در ذات خود نه بدشگون و دستمایهی رخوت، بلکه خود گواهی است بر روح ناآرام تحولات در سطوح مختلف حیات اجتماعی. همین تضادها بود که به تحقق ایدهی اصلاحطلبی، آن هم در ساحت حکومت تمامیت گرای شیعی انجامید. وگرنه میتوان تصریح کرد، جمهوری اسلامی اگر میتوانست، قطعا نمیخواست روش کشورداری به منش سلطان جائر را وا گذارد. شیوهای که به تحقیق، در دههی شصت شمسی به شدیدترین اشکال ممکن یکهتازی میکرد و چون خلفای صدر اسلام، سنگرهای نقد و کفر و عقیده و دانش را یکی پس از دیگری فتح و به آتش میکشید.